شیوا نون رو ریز ریز می کرد و می ریخت روی فرش . گفتم : شیوا نون ها رو ریز نکن بریزی رو فرش . گفت : مورچه ها گرسنه شونه !!!
^ پنج شنبه 17/12/91 7:48 عصر - آخرین تغییر : [sajede] جمعه 18/12/91 10:47 صبح
مهدیه...، °*•MaRyAm•*°، ... 13 فرد دیگر ... *قاصدک و شاپرک*، sajede
چه رئوف - مهدیه...
ساعت 2 شب بود . شیوا غلت زد و گفت : مامان گرسنمه . من بیدار بودم . گفتم : آی جان . چی میخوای ؟ گفت : آب . آب میخوام !!! - خاطرات دکتر بالتازار
3 روز مسافرت بودم . وقتی اومدم شیوا خودشو به من چسبوند و گفت : من بابا رو خیلی دوست دارم . آجی تو رو دوست نباشه . من تو رو دوست باشم . من آجی رو خیلی دوست ندارم . فیلمو دوست دارم . زرافه رم دوست دارم !!! - خاطرات دکتر بالتازار
چه مهربون - ××بلای آسمونی××
بچه های اروپایی - آمریکایی هم خیلی مهربونن . سگشون رو از برادر خواهر بیشتر دوست دارن !!! - خاطرات دکتر بالتازار
بچه های اروپایی - آمریکایی هم خیلی مهربونن . سگشون رو از برادر خواهر بیشتر دوست دارن !!! - خاطرات دکتر بالتازار - 2-شخصی
چه ربطی داشت آقای دکتر . حرف اونا که نبود. - یه روز خوب میاد....
منظورم این دومیه بود . اینکه فیل رو از خواهرش بیشتر دوست داره !!! - خاطرات دکتر بالتازار
شیوا : بابا اجازه نمی گیره ( اجازه نمیده ) مامان بلا ( برای ) من آب نبات بخره !!! - خاطرات دکتر بالتازار